تورا وقتی آرزو کردم به پایانش فکر نمیکردم
اگر آن روز دل نمیبستم ز دوریت دق نمیکردم
غم تلخت را عسل کردم برایت عشق را غزل کردم
پراز بغضم شانه هایت نیست بیا که زانو بغل کردم
حاله منه دیوانه را دیوانه میفهمد
وسعت درد مرا بی شانه میفهمد
بی تو حاله خانه را بی خانه میفهد
نمک شده ای روی زخمم همدمی که وجودت دوا بود
تو با لحظه ای دوری از من اشک رو گونه هایت رها بود
تورا باورت کرده بودم به حدی که دل بی صلاح بود
اگر ماندی تا دل ببندم پس رها کردنم اشتباه بود
نظرات کاربران
0 نظر